test
test
test
test
test
test
test
test
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
به لطف امین و خواهرش عطیه شیفت کاری میرانی افتاده بود دستم
دوباره شروع کرده بودم روز از نو روزی از نو
مثل دیوونه ها شده بودم یه بار خوشحال یه بار ناراحت اصلا احوالات خودمو درک نمی کردم
کفشهامو از جا کفشی برداشتم و پرت کردم جلو پام، همین که بنداش رو بستم سرمو بلند کردم پدرمو ایستاده مقابلم دیدم
نگاه عجیبی بهم انداخت ، نگرانی توی چشماش موج میزد و من نمیدونستم علتش چیه
دستشو روی شونم گذاشت
حالت خوبه پسرم؟
جملش یه احوالپرسی ساده بود ولی هزاران معنی میداد لبخند زدم
خوبم بابا
دوباره طوفان نگرانی توی چشماش به پا شد مردمک چشماش دو دو میزد
فشار خفیفی به شونم داد
مراقب خودت باش اردلان
دستشو از روی شونم برداشتم و بوسیدم
ته خیار
خوابش نمیبُرد . بلند شد ؛ خیاری از میوهخوری روی میز برداشت . خواست پوست بکند و بخورد
خوب نمیدید. عینکش را زد، کارد را برداشت ، سر و ته خیار را نگاه کرد گُل ریز و پژمردهای به سرِ خیار چسبیده بود
به تابلویی که روی کمد بود نگاه کرد. هر وقت میخواست خیار بخورد، آن را میدید و لبخند میزد
« زندگی به خیار میماند، تهاش تلخ است »
دوستش گفته بود
be name khoda
created by khengoolestan developer
↓start log↓
prossec for config filiping slider
config fliping slider ok
|
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم